ماه و مهر |
در اوج این مباحثات، تابستان 1375 نامزدی «محمد خاتمی» در انتخابات ریاست جمهوری مطرح گشت و با پیروزی او در 2 خرداد 1376، این پروژه جامعه مدنی به اقتدار سیاسی رسید. تیم سیاسی خاتمی که اعضاء همان حلقه های سه گانه بودند و اعضاء «سازمان مجاهدین انقلاب» اکثریت آن را تشکیل می دادند، وظیفه نهادینه ساختن گفتمان «جامعه مدنی» را با بهره از ابزارها و امکانات دولت اصلاحات برعهده گرفت. با این حال، خیلی زود در سال 1380، بحران به سراغ اصلاح طلبان آمد و با کاهش چشمگیر مقبولیت اجتماعی مواجه گشتند. آنان، گویی یاد جمله معروف «لنین» افتادند که «چه باید کرد؟» بخش دوم: استراتژیستهای نافرمانی مدنی در تهران اصلاح طلبان رادیکال براساس تئوری «سرمایه اجتماعی» از «فرانسیس فوکویاما» که تابستان سال 1376 در آمریکا منتشر شد، کوشیدند تا یک پایگاه اجتماعی را برای پروژه «جامعه مدنی» نهادینه کنند؛ پایگاهی که «نیروی سازمانی» اصلاح طلبان در ایران باشد و قدرت «بسیج توده ها« را به نفع پروژه های آنان بیابد. از این رو، «سعید حجاریان» در سال 1377 از «محمد خاتمی» خواست تا هر چه سریع تر دستور برگزاری انتخابات «شوراهای اسلامی شهر و روستا» را صادر کند. آنان هدف خود را از احیاء این انتخابات، پدیدآوردن یک «دموکراسی مشارکتی» و گسترش «فرهنگ جامعه مدنی» اعلام کردند، اما به دنبال مصادره منابع کلان اقتصاد شهری و روستایی و روزنه های جامعه بودند تا سکولاریسم را در کل سطوح اجتماعی و فرهنگی گسترش دهند. علیرغم اینکه چهره های شاخص اصلاح طلبان مانند «عبدالله نوری» و «سعید حجاریان» این پروژه را در دوره اول شوراها مدیریت می کردند، اما با آغاز دهه 1380، نظرسنجی ها از کاهش چشمگیر مقبولیت گفتمان «جامعه مدنی» در میان مردم حکایت داشت. «سعید حجاریان» روایت می کند که سال 1380 در گفتگویی خصوصی به «محمد خاتمی» گفت اصلاحات به سبب «فقدان نیروی اجتماعی» در حال فروپاشی است. او از رئیس دولت اصلاحات خواست که همزمان، نقش «رهبر اپوزیسیون» را نیز بازی کند تا «جنبش، بی سر نشود» و نمیرد. خاتمی به حجاریان پاسخ داد که از «سرنوشت بنی صدر» می ترسد و گفت: «من نمی خواهم مثل بنی صدر شوم. چون بنی صدر می گفت که در دنیا فقط من هستم که هم رئیس جمهورم و هم رئیس اپوزیسیون.» پس از این جلسه، کار گروهی در «دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور» با حضور «حسین بشیریه» و «سهراب رزاقی» تشکیل شد تا از نگاه جامعه شناسی سیاسی به تحلیل «آینده جامعه مدنی در ایران» بپردازد. بشیریه پیشنهاد کرد که دولت بودجه مستقلی برای «نهادسازی مدرن مدنی» اختصاص دهد تا با گسترش «ان.جی.او»ها (نهادهای مردم بنیاد!) یک نیروی اجتماعی برای اهداف پروژه اصلاح طلبان سازمان داده شود. با این حال، بشیریه نتیجه گرفت که گذار «آرام» به دموکراسی برای تحقق «جامعه مدنی» ممکن نیست و نظام سیاسی ایران باید به شکلی «مسالمت آمیز» توسط دولتمردان اصلاح طلب دگرگون گردد. «سهراب رزاقی» که در این کار گروه به عنوان یکی از اعضاء وزارت کشور دولت خاتمی فعال بود، بعدها اعتراف کرد که مبلغ 436 هزار یورو از بودجه دولت هلند برای «آموزش فعالان جامعه مدنی در ایران» پول دریافت کرده است؛ بودجه ای که برای تشکیل و تربیت یک «نیروی سازمانی» جهت پیشبرد پروژه «کودتای مخملی» در ایران بود. از ابتدای سال 1381، گزارش های پژوهشکده «سازمان جاسوسی سیا» (NED) ناظر به شکست اصلاح طلبان در ایران بود. بنابراین، از سال 1381 تا سال 1383، دو تن از فیلسوفان بزرگ اروپا و آمریکا برای ارزیابی «چشم انداز جامعه مدنی» به ایران آمدند. اردیبهشت1381، ابتدا «یورگن هابرماس» با میزبانی دولت اصلاحات برای سفری 10روزه، از آلمان به ایران آمد. او برجسته ترین فیلسوف آلمانی و مشهورترین نظریه پرداز «نافرمانی مدنی» به شمار می رود که برای ارزیابی موقعیت پروژه آمریکایی «گذار به دموکراسی» از چین تا ایران را پیموده است. هابرماس، شامگاه 26اردیبهشت 1381، به منزل «محسن کدیور» در محله قیطریه تهران رفت تا برای رایزنی با اصلاح طلبان در جلسه ای خصوصی با «سعید حجاریان»، «محمد مجتهد شبستری» و... شرکت کند؛ جلسه ای که حضور «محمد خاتمی» نیز در آن پیش بینی شده بود. او همچنین با «علیرضا بهشتی» که هنگام انتخابات 22خرداد 1388 در پروژه مبارزه مدنی اصلاح طلبان به عنوان مشاور عالی «میرحسین موسوی» ایفای نقش کرد، چندین دیدار داشت. هابرماس در این رایزنی ها از عزم اصلاح طلبان برای استقرار حکومت غیردینی در ایران سؤال کرد و آنان گفتند که «قدم به قدم پیش می رویم.» عنوان «انقلابیون مایوس» لقبی است که هابرماس به این اصلاح طلبان (از سعید حجاریان تا علیرضا بهشتی) می دهد و اعتقاد دارد «آنان از انقلاب اسلامی بریده اند.» او دربرآوردی که به میزبان خود «عطالله مهاجرانی» (به نمایندگی از رئیس جمهور خاتمی) ارائه کرد، گفت «به تدریج ناآرامی هایی در ایران رخ خواهد داد» و اصلاح طلبان باید با «نهادسازی دموکراتیک» به تجمیع نیرو بپردازند تا آمادگی یک «مبارزه مدنی» را داشته باشند! از نگاه هابرماس، دانشگاه ها و احزاب دو رکن اصلی برای زمینه سازی «مبارزات مدنی» و «گذار به دموکراسی» بودند. از این رو، اصلاح طلبان «مطالعه فرآیند دموکراتیزاسیون» را به یک پروژه رسمی آکادمیک تبدیل کردند! «حسین بشیریه» در دانشگاه تهران و «علیرضا بهشتی» به همراه «محسن کدیور» در «دانشگاه تربیت مدرس» بخشی از این پروژه را پیش بردند. برای نمونه در سال 1383، پایان نامه دکترای علوم سیاسی «جواد اطاعت» در «دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران» به بررسی چگونگی ایجاد تغییرات دموکراتیک در جمهوری اسلامی از راه مبارزات انتخاباتی اختصاص یافت که یک رونویسی شبه علمی از «استراتژی براندازی قانونی» است. اطاعت که آن هنگام «مشاور وزیر کشور» در دوره وزارت موسوی لاری بود، به منظور مشارکت در تحقق این استراتژی، سال 1388 از «حزب اعتماد ملی» به اردوگاه انتخاباتی «میرحسین موسوی» منتقل شد. از سوی دیگر، «حزب مشارکت ایران» نیز به پیشنهاد حجاریان، 40جلسه را برای طراحی مدل جدید «گذار به دموکراسی» برگزار کرد. این نشست ها با حضور اعضاء گروهک های «نهضت آزادی» و «ملی- مذهبی ها» تحت عنوان «تا دموکراسی» از بهمن 1382 آغاز گشت و به تدوین یک منشور عملیاتی برای «نهادسازی مدنی» و «دموکراتیزاسیون» انجامید. از سال 1383، «شورای روابط خارجی آمریکا» در تکاپوی ارائه مدل جدیدی برای پروژه «اصلاحات در ایران» بود و این مدل نیز تحت تأثیر فلسفه عملگرایی (پراگماتیسم) از «ریچارد رورتی» شکل گرفت. رورتی را به عنوان «بزرگترین فیلسوف آمریکا» می شناسند، اما یکی از قدیمی ترین رهبران عملیات سری «سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا» در حوزه اندیشه است که از دهه 1950، به کادر مدیریت پروژه موسوم به «جنگ های کثیف روشنفکری» در CIA پیوست. «علی میرسپاسی» (عضو شورای سردبیری فصلنامه کنکاش، چاپ نیویورک) نخستین کسی است که برای «حزب مشارکت ایران» به شرح استراتژی عمل گرایانه رورتی با هدف فهم سیاست های جدید آمریکا پرداخت. از سال 1382، «خشایار دیهیمی» نیز در انتشارات «طرح نو» (به مدیریت حسین پایا) با ترجمه تئوری های سراسر فاشیستی رورتی، به عنوان مبلغ راهبردهای این جاسوس کهنه کار برای «فروپاشی ایران» ظاهر گشت. سرانجام، جمعه شب 22خرداد 1383، «ریچارد رورتی» برای اقامتی 2روزه وارد تهران شد تا با همکاری «داریوش شایگان» و «رامین جهانبگلو» از نزدیک به ارزیابی وضعیت اصلاح طلبان بپردازد. وقتی او به ایران آمد، با 2شکست اصلاح طلبان در انتخابات شوراهای دوم و مجلس هفتم روبرو شد. در واقع پروژه جامعه مدنی شکست خورده بود. رورتی به اصلاح طلبان گفت که «گذار به دموکراسی» محصول بحث های روشنفکری و فلسفی در باب «بازسازی سنت» و «اصلاح دین» نیست بلکه نیازمند اتکاء محض به سنت های آمریکایی و پیروی از فلسفه عمل گرایی (پراگماتیسم) است. از نگاه رورتی باید با گسترش نهادهای دموکراتیک، یک «نیروی اجتماعی سازمان یافته» را برای «مبارزات مدنی» تربیت کرد تا آنان در «یک لحظه تاریخی» ]کودتا[ دموکراسی آمریکایی را حاکم کنند. استراتژیست های غربی، اصلاح طلبان را به اجماع پیرامون اتخاذ راهبرد «مبارزه مدنی» رساندند، اما «شاه کلید» پروژه نزد یک تئوری پرداز انگلیسی بود. آیا او نیز به تهران خواهد آمد؟ بخش سوم: شاه کلید انگلیسی در 9 ماه منتهی به سوم تیر1384، دست کم 8 نفر از مقامات امنیتی و جاسوسی کشورهای انگلیس، آمریکا، هلند و ... تحت پوشش های دانشگاهی، رسانه ای و دیپلماتیک وارد تهران شدند. ماموریت آنان، تجدید ساختار و سازمان «فعالان جامعه مدنی» برای کمک به پیروزی اصلاح طلبان در نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری بود. اگر در خرداد 1383، «ریچارد رورتی» در کسوت مغز متفکر سازمان CIA و «بزرگترین فیلسوف آمریکا» در تهران میهمان اصلاح طلبان بود، این بار پرفسور «جان کین» به ایران آمد تا آخرین دستورالعمل های «کودتای مخملی» را به «سعید حجاریان» منتقل کند؛ کسی که هم مغز متفکر «سرویس اطلاعات خارجی انگلستان» (MI6) به شمار می رود و هم صاحب لقب «موثرترین متفکر بر تئوری سیاسی انگلیس» است. کین، انجام ماموریت های برون مرزی مهمی را در کارنامه امنیتی خود داشت که شرکت در عملیات فروپاشی حکومت های اروپای شرقی، یکی از آنان بود. در عصر جنگ سرد، سازمان های جاسوسی CIA و MI6 در ائتلافی راهبردی، یک «سیستم امنیتی واحد» را برای سرنگونی رژیم های «ضد سرمایه داری» ساختند که مرکز رهبری آن، «شورای برنامه ریزی روانی» (PSB) در آمریکا بود. از دهه 1980، این شورا برای براندازی حکومت های کمونیستی چکسلواکی، لهستان و ... استراتژی و شعار «تقویت جامعه مدنی» را برگزید و نخستین بار، تاثیر آن را در تبلیغات «جنبش همبستگی لهستان» آزمایش کرد. «شورای برنامه ریزی روانی» (PSB) در جستجوی مدلی جدید از «جامعه مدنی» بود؛ مدلی که یک «منطقه آزاد» برای سرمایه گذاری و نفوذ غرب باشد و از کانال آن، حکومت های ناسازگار با نظام سرمایه داری نابود گردند. این ماموریت به «جان کین» سپرده شد. او سال های 1973 و 1974 را در چکسلواکی سپری کرده بود و با انتشار کتابی در سال 1985، از جاسوسی مانند «واسلاو هاول» تصویر یک «رهبر صلح جو» و «مبارزی خشونت گریز» را ساخت. سپس، برای کنترل و ارزیابی پروژه «جامعه مدنی» در طرح براندازی حکومت لهستان، بارها به این کشور سفر کرد. سال 1988، با نشر کتاب «دموکراسی و جامعه مدنی»، مدلی ستیزه گر از جامعه مدنی را ارائه داد. یکسال بعد، چکسلواکی و لهستان کمونیستی فرو ریخت. در واقع؛ واژه «جامعه مدنی» پس از 130 سال غیبت و خاموشی در مغرب زمین، این بار برای استفاده در پروژه «براندازی نرم» به فلسفه سیاسی غرب بازگشت. «جان کین» از سال 1994، در «مرکز مطالعات دموکراسی لندن» (CSD) پروژه «جامعه مدنی ایران» را پایه گذاشت. او در دوره ریاست جمهوری خاتمی، پس از آشوب های 18 تیر 1378 به تهران آمد. اما این سفر، مصادف با 2 رویداد مهم دیگر نیز بود. از یک سو، حمله کم سابقه «حلقه کیان» و روزنامه های زنجیره ای به مبانی و اسوه های دینی ایرانیان اوج گرفته بود. «عبدالکریم سروش» در مصاحبه با نشریه «اکسپرس» گفت از «محمد خاتمی» خواسته که اجازه دهد در دانشگاه ها و مطبوعات مبانی مسلم دینی نقد و در صورت لزو م طرد شود تا بتوان «جامعه مدنی» را مستقر کرد. اتفاقا این اتفاق در حال وقوع بود. هفته نامه «راه نو» نوشت «مخالفت محققانه با دین، کفر نیست» و مجله «کیان» ارتداد را «حق طبیعی هر فرد» می دانست. از سویی دیگر، پروژه ساختن «گاندی مسلمان» و «واسلاو هاول ایران» آغاز شده بود و اصلاح طلبان، «محمد خاتمی» را شایسته این القاب می دانستند. از نیمه پنهان سفر «جان کین» در چنین موقعیتی، یک مقام بلندپایه امنیتی رازگشایی کرد. براساس اسنادی که «مایکل برانت» (معاون سابق سازمان سیا) در کتاب Plan to Divide and Desolate Theology A فاش کرد، آن هنگام سازمان CIA و سرویس MI6 پروژه مشترکی را به نام «طرح براندازی تشیع تا سال 2010» تعقیب می کردند که نخستین هدف آن «فروپاشی انقلاب اسلامی ایران» بود. مبلغ 40 میلیون دلار از بودجه 900 میلیون دلاری این پروژه، به «مبادلات آکادمیک» مراکز اسلام شناسی غرب با حوزه ها و دانشگاه های اسلامی اختصاص یافت. هدف از گسترش این مبادلات، جمع آوری اطلاعات حیاتی، شناسایی و شکار جاسوس، نفوذ در مراکز دینی و تقویت روشنفکران لیبرال برای تبدیل تشیع به یک «مکتب درویشی محض» تا سال .2010م (یعنی تا 1389هـ.ش!) بود. یکی از اهداف این پروژه در ایران، ایجاد موج فراگیر تبلیغاتی پیرامون «تحریفات تاریخی اسلام»، «هویت غیر سیاسی تشیع» و «نسبت دین و جامعه مدنی» بود تا به دینداران القا شود که تنها «اسلام سکولار» ضامن حیات «جامعه مدنی» است. در پاییز 1383، «جان کین» با ماموریت ایجاد یک «هسته مادر» برای «کودتای مخملی» به ایران آمد و یک کارگاه آموزشی را نیز برگزار کرد. در بانک اطلاعاتی «مرکز تحقیقات سیاست های علمی کشور» این کارگاه با نام «دوره آموزشی گذار به مردم سالاری» ثبت شده است. او جلسات متعددی با رهبران «حزب مشارکت ایران» برگزار کرد، اما با «سعید حجاریان» به دیدار و گفتگویی طولانی نشست. در این ملاقات، کین آخرین دستورالعمل های «براندازی نرم» و مدل های «دموکراتیزاسیون» را به حجاریان انتقال داد. راهبردهای کین چنان برای حجاریان شگفت انگیز بود که وی با شرح آن در یکی از جلسات حزب مشارکت گفت «ما در تئوری دموکراسی هم عقب مانده هستیم!» کین، بیشتر به «براندازی قانونی» از راه انتخابات تمایل داشت. پیشنهاد کرد که دولت با حمایت ویژه مالی از سازمان های غیر دولتی، رسانه های مستقل و نهادهای مدنی، سریعاً و به هر وسیله ای عرصه عمومی (جامعه) را فتح کند. او معتقد بود هر NGO یک «آزمایشگاه کوچک» برای جامعه مدنی است که نه تنها حساسیت کسی را برنمی انگیزد، بلکه خیلی راحت می تواند کارهای خود را در حاشیه امن پیش ببرد. وقتی تعداد این آزمایشگاه های کوچک زیاد شود، حکومت با چالش مواجه می شود و به تدریج باید عرصه را به آنان واگذار کند. چنانچه پروژه دولتی جامعه مدنی از رژیم شکست بخورد، این NGOها به عنوان یک منجی، «مبارزه مدنی» را علیه رژیم آغاز می کنند و وارد عمل ]کودتای مخملی[ می شوند. کین اعتقاد داشت که در کنار این نیرو، اصلاح طلبان باید یک شبکه چند قطبی از رسانه های اینترنتی و... را بسازند تا از طریق مصادره افکار عمومی، انتخابات را «مهار» کنند. بخش چهارم: در وزارت کشور چه گذشت؟ هفته نامه انگلیسی «نیواستیتسمن» روز 25 بهمن 1383 ویژه نامه ای را تحت عنوان «ایران: هر آنچه را می خواهید حالا بدانید» منتشر کرد. در نوشتار سوم این ویژه نامه «گای دینمور»، گزارشگر امور دیپلماتیک «فایننشال تایمز» نوشت: «واشنگتن درباره حمله نظامی به ایران دچار سردرگمی شده، اما بهترین راه حل، فروپاشی حکومت جمهوری اسلامی از درون است. کاندولیزا رایس به دنبال یک فرایند طولانی فرسایش رژیم ایران است که با حمایت مخالفان رژیم ایران آغاز می شود.» چه کسانی امید آمریکا در ایران برای اجرای پروژه «فروپاشی از درون» بودند؟ «محمد خاتمی» در دولت اصلاحات، زمینه ها و ظرفیت های «فروپاشی از درون» را تقویت کرد و «وزارت کشور» یک «شبکه اجتماعی» تربیت شده را تحویل «مرکز اطلاعات سازمان ملل متحد» داد. این شبکه تحت نام «مرکز توانمندسازی سازمان های جامعه مدنی» شناخته می شد و تیرماه 1381، «عبدالواحد موسوی لاری» آن را در «وزارت کشور» پایه نهاد؛ مرکزی که از امکانات، ارتباطات و حمایت گسترده مالی «مرکز اطلاعات سازمان ملل متحد» در تهران برخوردار گشت. مدیریت این مرکز را به «سهراب رزاقی» سپردند. او در دوران ریاست جمهوری خاتمی، مدیر کل «دفتر مطالعات سیاسی وزارت کشور» و عضو «کمیسیون سیاسی هیئت دولت» بود و از سوی «عبدالله رمضان زاده» (سخنگوی خاتمی) و «سعید حجاریان» (مشاور سیاسی خاتمی) حمایت می شد. پروژه این مرکز، بر محور «آموزش مدنی» به شهروندان و براساس شاخص های «سازمان ملل» برای «گذار ایران به نظام دموکراتیک» شکل گرفت. تا سال 1384، این مرکز در بسیاری از شهرهای کوچک و بزرگ، برای دختران و پسران جوان «کارگاه های آموزشی» برگزار کرد و از رهگذر ارتباط با «کیان تاجبخش» (جاسوس سیا) از تجربیات و منابع «بنیاد جرج سوروس» بهره می گرفت. تمرکز اصلی این مرکز معطوف به «تقویت فمینیست های سکولار»، «فعالان لائیک حقوق بشر» و «ایجاد زیرساخت های رسانه ای جامعه مدنی» بود و ساختار آن براساس تئوری های مغزهای متفکر CIA و MI6 (یورگن هابرماس، ریچارد رورتی و جان کین) بنا گشت. رزاقی در این مرکز، از امکانات وسیع «مرکز پژوهش های مجلس ششم» و نمایندگان اصلاح طلب آن برای پیشبرد ماموریت های مطالعاتی خود استفاده می کرد. این شبکه چندقطبی، از نگاه آمریکایی ها پتانسیلی برای ایجاد یک «نیروی سازمانی» جهت انجام پروژه «کودتای مخملی» در ایران بود. تعامل این شبکه با ضدانقلابیون ساکن هلند سبب شد که کشور هلند نیز به نحو رسمی وارد فرآیند «براندازی نرم» جمهوری اسلامی شود و در کنار اتحاد سازمان CIA و سرویس MI6 جای گیرد. روز 9 اردیبهشت 1384، «فرح کریمی» (نماینده حزب سبزها در پارلمان هلند) در پوشش سفری دیپلماتیک وارد ایران شد تا در آستانه نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، با مقامات ارشد دولت اصلاحات به رایزنی بپردازد. کریمی که در دهه 1360 عضو شاخه نظامی گروهک تروریستی منافقین بود، از ابتدای دهه 1380 با «روزنامه ایران» (ارگان رسمی دولت خاتمی) ارتباط و همکاری داشت. وی در این سفر با «رجبعلی مزروعی» و دیگر مدیران «انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران» دیدار کرد و با آنان توافقنامه ای را برای برگزاری یک کارگاه آموزشی «مبارزه مدنی» (تحت پوشش آموزش روزنامه نگاری مدرن) در آمستردام (پایتخت هلند) امضاء نمود. او همچنین با «سعید حجاریان» و رهبران «حزب مشارکت ایران» بیش از 3 دیدار محرمانه برگزار کرد، اما رایزنی های اصلی او با گروهک های «فمینیست رادیکال» بود. در این رایزنی ها، «فرح کریمی» یک طرح جامع را در اختیار «شیرین عبادی» گذاشت و پیشنهاد کرد که «زنان فمینیست» از استراتژی جامعه مدنی که در «طرح خاورمیانه بزرگ آمریکا» تبیین و تشریح شده است، پیروی کنند. طرح جامع کریمی به تاسیس «کمپین یک میلیون امضاء» منجر شد که به نحوی آشکار وظیفه تولید و توزیع «فحشای عریان» در ایران را برعهده دارد. پس از سفر «فرح کریمی»، پارلمان هلند در بهار 1384 بودجه ای سالانه به ارزش 15 میلیون یورو را برای حمایت از «پلورالیسم رسانه ای در ایران» تصویب کرد تا خرج نهادهای حامی «براندازی نرم» در ایران گردد. 436 هزار یورو از آن توسط موسسه هیفوس (رابط سازمان اطلاعات هلند با نهادهای مدنی) در اختیار «سهراب رزاقی» (مقام سابق وزارت کشور) قرار گرفت. نزدیک به یک میلیون یورو از این بودجه نیز به یکی از نزدیکان «محمد خاتمی» پرداخت شد؛ کسی که سال ها مسئولیت انتشار «بولتن محرمانه» رئیس جمهوری را برعهده داشت و اکنون با ارتزاق از بودجه براندازی دولت هلند، نشریه الکترونیکی «روز آن لاین» را در اروپا مدیریت می کند. همزمان با مصوبه پارلمان هلند، «ریچارد باچر» (سخنگوی وزیر خارجه آمریکا) نیز اعلام کرد که دولت ایالات متحده یک بودجه 3 میلیون دلاری را برای سازمان های غیردولتی و مدنی و... در داخل ایران تخصیص داده است، اما پس از شکست اصلاح طلبان در سوم تیر 1384، ناگهان روند حمایت های مالی آمریکا از نیروهای سابق دولت خاتمی شتاب گرفت. روز 27 بهمن 1384، «کاندولیزا رایس» در کنگره آمریکا خواهان افزایش 75 میلیون دلاری «بودجه براندازی نرم ایران» شد. او گفت که 10 میلیون دلار از این بودجه خرج «قدرت بخشیدن به جامعه مدنی ایران» و «آموزش مدنی» سازمان های صنفی و سیاسی داخل ایران خواهد شد. مبلغ 15 میلیون دلار به فعالیت های اینترنتی ایرانیان برای «سازماندهی مدنی» آنان اختصاص خواهد یافت. وزیر خارجه آمریکا اعلام کرد که الگوی ما برای دموکراسی سازی در ایران، تجارب «لهستان» و «جنبش همبستگی» در این کشور است. چندی بعد از سخنان رایس، «بنیاد باران» به کانونی برای تدوین و تحلیل استراتژی «لهستانیزه کردن ایران» بدل گشت و به بومی سازی تئوری های کودتای مخملی در ایران روی آورد؛ بنیادی که «محمد خاتمی» موسس و رئیس آن بود.از این مقطع، کانون های تبلیغاتی و محافل عملیاتی برای زمینه سازی «کودتای مخملی» فعال تر شدند. پیش از این، «انتشارات روزنه» در سال 1381 اثری از «ساموئل هانتینگتون» را روانه بازار کتاب نمود که به «کتاب مقدس براندازان» مشهور است. سال 1383، «محمدجواد مظفر» ترجمه کتابی از «پل بروکر» را منتشر کرد که یک نقشه عملیاتی برای براندازی نرم بود. «نشر نگاه معاصر» که از سال 1380 تئوری های دموکراسی سازی از «حسین بشیریه» را منتشر می کرد، تا سال 1387 نیز 3 کتاب دیگر وی را با محور چگونگی براندازی رژیم های غیردموکراتیک انتشار داد. در سال 1386، «محمدعلی کدیور» برای «انتشارات گام نو» به ترجمه تاریخچه تئوری های «فروپاشی از درون» پرداخت و کتاب «گذار به دموکراسی» را چاپ کرد. در این میان، انتشار کتاب «جامعه مدنی، مبارزه مدنی» توسط «انتشارات روشنگران و مطالعات زنان» شگفت انگیز بود. این کتاب که چکیده و گزیده مجموعه آثار «جین شارپ» (پدر کودتاهای مخملی) و «رابرت هلوی» (افسر سازمان سیا) است، با ترجمه «مهدی کلانترزاده» و زیر نظر «شهلا لاهیجی» انتشار یافت. از سال 1384 تا سال 1386، بیش از 4 کارگاه آموزشی برای اصلاح طلبان در آمستردام، دوبی و دهلی نو برگزار شد که بودجه آن را هلند و آمریکا تامین کردند. 21 عضو انجمن صنفی روزنامه نگاران- که برخی از آنان از خبرنگاران ویژه خاتمی بودند- در آبادان 1385 به آمستردام سفر کردند تا در کارگاهی آموزشی زیر نظر «فرح کریمی» و «الیزابت چنی» (دختر معاون وقت رئیس جمهور آمریکا) شرکت کنند و آخرین تکنیک های جنگ نرم را فراگیرند. 7 بهمن 1385 نیز 3 تن از زنان فمینیست که در کمپین گسترش فحشا(یک میلیون امضاء!) فعال بودند، قصد سفر به دهلی نو را داشتند تا با یک عضو گروهک تروریستی «فدائیان خلق» به نام «مینا سعدادی» ملاقات و رایزنی کنند. بجش پنجم و پایانی: رازها و رانتهای خاتمی طراحی پروژه «کودتای سبز» برای دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری، فرآیند امنیتی پیچیده و استراتژی ای چند لایه دارد، اما از میان انواع مدل های «براندازی نرم»، رفتار سیاسی اصلاح طلبان بیشتر به استراتژی «ساموئل هانتینگتون» پهلو می زد. این استراتژی، ترکیبی از راهبردهای گوناگون است و مبتنی بر هیچ فلسفه سیاسی و اخلاق مدنی ای نیست، بلکه تنها به کسب اقتدار سیاسی می اندیشد. این فرآیند پس از دوم خرداد 1376 با تئوری «فشار از پایین، چانه زنی از بالا» آغاز شد و به استراتژی «مقاومت و بازدارندگی فعال» رسید. در نیمه دی ماه 1380، «بهزاد نبوی» در نطق پیش از دستور خود در «مجلس ششم» گفت که برای تحمیل خواسته های اصلاح طلبان به حاکمیت، باید مردم را به خیابان ها کشید و خرداد 1388، «میرحسین موسوی» نیز خط استراتژیک «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را ادامه داد؛ کسی که با 20 سال سکوت، به «غایب» بزرگ عرصه سیاسی ایران ملقب گشته بود و بسیاری نمی دانستند چرا در «آب نمک» خوابیده است! صبح 21 خرداد 1388، او در پایان ایام نفس گیر مبارزات انتخاباتی در ملاقاتی با فرستاده ویژه مجله «تایم» آغاز «فاز عملیاتی مبارزات مدنی» را اعلام کرد و گفت که در صورت پیروزی، برای پیشبرد پروژه اصلاحات، مردم را به خیابان ها می کشاند. یک روز پیش از انتخابات، موسوی به «فرستاده انگلیسی» خبر از شروع کدامین «پروژه» می داد؟ نقطه آغازین پروژه «مبارزات مدنی» در اغلب کشورهای مدل، «انتخابات» است و کاندیدای شکست خورده به عنوان نماینده جناح غرب گرایان، نقش «رهبر اپوزیسیون» را بازی می کند. این کاندیدا به سبب شکست خود در انتخابات رکن «جمهوریت» نظام را به چالش می کشد و حاکمان را متهم به «تقلب» و «خیانت» می کند. چالش جمهوریت نیز برای اذهان عمومی باید به «بحران مشروعیت» رژیم تعبیر و تفسیر شود تا در ذهن مردم، مقدمات روانی «مبارزات مدنی» شکل گیرد. پیدایش این زمینه، مستلزم پشتیبانی یک کمپ رسانه ای قدرتمند است تا در جنگی تبلیغاتی، هیجان های کاذب اجتماعی را به اوج برساند. جنگ روانی، باید به «کودتای روانی» علیه عقلانیت سیاسی مردم بیانجامد، برای اینکه عده ای فرصت و قدرت تحلیل وقایع جاری را از دست بدهند. هدف کودتای روانی، بسیج نیروی اجتماعی - حتی نمایشی و حداقلی - برای «مبارزه مدنی» است تا این پروژه به مثابه یک «جنبش مردمی» جعل و تبلیغ شود. اما، نیروی اصلی «کودتای مخملی» در مدل های موجود، اغلب «نیروی سازمانی»، تربیت شده و «سازمان یافته است» نه یک توده اجتماعی. این «نیروی سازمانی» که طیف آن از سکولارها تا لمپن ها را شامل می شود، همان عده ای هستند که از رهگذر سیاست نهادسازی مدنی، تحت پوشش دوره های آموزشی و کارگاهی، تکنیک های عملیاتی برای براندازی نرم را فرا گرفته اند. «نیروهای سازمانی» براندازی، گرچه شعار رفتار مدنی و اخلاق دموکراتیک می دهند اما فقط مجری عملیات تخریب، ترور و بحران سازی هستند. این نیروها، از رهگذر نفوذ قبلی در مراکز حساس و ایجاد زنجیره ای از اغتشاشات خیابانی، برای فلج ساختن سیستم عصبی کشور تلاش می کنند. فلج عصبی باید به فروپاشی اقتدار یک رژیم ختم گردد و سپس، در یک موقعیت زمانی که «لحظه تاریخی گذار» نامیده می شود، نیروهای سازمانی باید به اسم «انقلاب مخملی»، ماموریت کودتا را به فرجام رسانند. این فرآیند، پلان پروژه ای است که به هزار و یک دلیل، در ایران شکست خورد. با این حال، آمریکا و انگلیس را دوباره به هوس یک کودتا در ایران انداخت. اگر سال 1376، «روزنامه های آمریکا» مانند «لس آنجلس تایمز» و «واشنگتن پست» از خاتمی به عنوان منشأ الهام غرب گرایان یاد می کردند، اما در سال 1388، این بار «رئیس جمهور آمریکا» بود که موسوی را منشأ الهام غرب گرایان معرفی کرد و مبارزات او را ستود. آیا می توان سهم «محمد خاتمی» را در این سیاست ها و ستایش ها نادیده گرفت؟ خاتمی «نیروی سازمانی» براندازی نرم را در دولت اصلاحات پدید آورد و از سال 1381، «عبدالواحد موسوی لاری» را در «وزارت کشور» مامور سازماندهی آن در NGOها کرد. این نیرو، با بهره از میلیون ها دلار بودجه های مصوب کنگره آمریکا و پارلمان هلند، آموزش های ویژه ای برای ورود به فاز عملیاتی «کودتای مخملی» دید. کمپ رسانه ای کودتا، نه تنها توسط این «نیروی سازمانی» جنگ های کثیف اینترنتی به راه انداخت، بلکه از رسانه های ماهواره ای خارج از کشور، مانند «بی.بی.سی» و تلویزیون آمریکا (VOA) تغذیه می شد. «محمد خاتمی» پس از سوم تیر 1384، دور جدیدی از فعالیت های خود را آغاز کرد. او در شهریور 1385 با اخذ ویزای ویژه ای از «جرج بوش» راهی آمریکا شد و سپس در آبان 1385 به انگلستان رفت. سخنرانی های خاتمی در این دو کشور، به نحوی نامتعارف، مملو از تقدیس و تکریم «غرب» بود، چنانکه اعتقاد داشت «تنها یک تمدن وجود دارد که همان تمدن غرب است» و «سکولاریسم، دستاوردهای بزرگی برای بشر داشته است.» وقتی خاتمی در آستانه سال 1386 برای سخنرانی در کنفرانس (India Today) به هند رفت، گویی روایت «جین شارپ» (پدر انقلاب های مخملی) را از استراتژی «مبارزات مدنی» و روش «خشونت پرهیز» گاندی تکرار می کرد. خاتمی با ترسیم جهان بینی گاندی، مدعی گشت «انسان شرقی، تشنه عقل واقعگرا و خلاق غربی است!» خاتمی در 2 سال گذشته، با کلید واژه ها و کدهای استراتژیک «مبارزات مدنی» سخن می گفت، اما چنین رویکردی، حساسیت زیادی را موجب نشد. 26دی 1386، او در مصاحبه با روزنامه «ال پائیس» مدل «حکومت دموکراتیک دینی» را به جای جمهوری اسلامی ایران پیشنهاد کرد و در 20آذر 1387 گفت که «در لحظه تاریخی گذار به سر می بریم» و تاکید کرد که معلوم نیست که در ایران چه کسی برای مردم مرجعیت دارد! «محمد خاتمی» سه روز بعد از این سخنان، با مشارکت گروهک غیرقانونی «نهضت آزادی»، سمینار «نفت، توسعه و دموکراسی» را برگزار کرد و گفتارهایش، مانند همیشه یک رونویسی از تئوری های اقتصادی و سیاسی آمریکا برای «گذار از دیکتاتوری به دموکراسی» بود. خاتمی به هر دلیل و علتی که بر کسی آشکار نیست، با لابی های بین المللی سر و س ری دارد. او تنها 6 روز پس از انصراف از کاندیداتوری به نفع موسوی، سفرهای خارجی اش را آغاز کرد. از ابتدای فروردین تا 20خرداد 1388 که دوره اوج مبارزات انتخاباتی موسوی تلقی می شد، خاتمی نزدیک به یک سوم این ایام (20روز) را از ایران غایب بود! ابتدای فروردین برای سفری 8 روزه به استرالیا رفت. بعد از این سفر، فقط یک هفته در ایران ماند و سپس عازم ترکیه شد تا با دبیرکل «سازمان نظامی ناتو» دیدار کند! این سفر نیز مقارن با حضور «باراک اوباما» در ترکیه بود! روز 20اردیبهشت برای سفری 5روزه راهی عربستان گشت. جنجالی ترین سفر «محمد خاتمی» که گفته اند راز این «حلقه مفقوده» را خواهد گشود، سفری 4روزه در 11خرداد به تونس بود که باز هم از قضا، 2روز پایانی آن با سفر رئیس جمهور آمریکا به مصر همزمان شد. منابع آگاه می گویند همان هنگام که «باراک اوباما» با هیات بلندپایه ای از مقامات دولت آمریکا در مصر به سر می برد، خاتمی نیز از تونس به مصر سفر کرده است تا در باب احتمال شکست «میرحسین موسوی» و حوادث پس از انتخابات با آن هیات گفت وگو کند. اگرچه خبر این ملاقات- به روال معمول و البته بسیار منطقی!- در یک جمله «تکذیب» شد، اما از رازآلودی مجموعه این سفرها نمی کاهد؛ سفرهایی که در پرکارترین روزهای مبارزات انتخاباتی بسیار عجیب و غریب به نظر می رسد. آیا این غیبت 20 روزه خاتمی، با تکذیبیه های تکراری و کسالت آور «موجه» می شود یا روزی، راز آن «حلقه مفقوده» در پروژه ناکام مبارزه مدنی و دلیل ستایش های رئیس جمهور آمریکا از اصلاح طلبان را فاش خواهد کرد؟ افشای آنچه که البته فاش بود! پس از آن که روز 24 خرداد 1388، موسوی در بیانیه ای صراحتا مردم را به «مبارزات مدنی» دعوت کرد، خاتمی نیز روز 25 خرداد 1388، در بیانیه «پانزده خطی» خود، «هفت بار» واژه های تظاهرات و اعتراضات مدنی را تکرار کرد. روز 10 تیر 1388 خاتمی سخیف ترین سخنرانی عمر سیاسی خود را انجام داد و در یک فرافکنی مدعی شد که نظام «کودتای مخملین علیه مردم» انجام داده است! او گفت که به سبب یک «اعتراض مدنی و منطقی و آرام» که مردم(یعنی نیروی سازمانی کودتای سبز!) انجام دادند، نظام خون مردم را «بی رحمانه» به زمین ریخت و در برابر «حرکت مترقی مردم»، نظام آنان را «سرکوب و تحقیر» کرد. در این سخنرانی نیم ساعته، خاتمی 11 بار نظام اسلامی ما را متهم به سرکوب، ریختن خون مردم و خشونت افراطی کرد و نتیجه گرفت که «نظام شکست خورده است». او با «حمایت مطلق» از همه اغتشاش گران و کودتاچیان، 8 بار لفظ «پروژه تواب سازی» و «نمایش تلویزیونی» و «اعترافات کذب و دروغ» را به کار برد و 4 بار تاکید کرد که نظام با «تبلیغات مسموم» در صدا وسیما، مردم را تحریک می کند. خاتمی در این 30 دقیقه، 5 بار از فضای امنیتی و فوق امنیتی پس از انتخابات سخن گفت و اینکه نظام با سرکوب فاقد پشتوانه مردمی شده است! و... خاتمی اما، حتی یک بار هم به دلیل، سند یا قرینه مورد نظر خود برای اثبات ادعای تقلب در انتخابات اشاره نکرد و از تناقض ادعای قانون گرایی با دعوت به آشوب خیابانی سخنی نگفت. :::پایان::: [ جمعه 88/4/19 ] [ 5:20 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|